-
خدا؛ من؛ رنج
جمعه 21 تیر 1392 15:47
من از خاک نیستم تو مرا از رنج آفریدى پس مى مانم و عذاب می کشم آنقدر مى سوزم که تو هم آتش بگیرى و مرا با خود ببرى آن روز، من مى مانم و تو اما این بار، این من هستم که خیره به چشمانت، طلب میکنم تمـــــــــــــــام هستى ات را مى خواهم بدانى آن روز که هستى ام را از من گرفتى، چشم هایم چگونه خداوندى ات را التماس مى کرد و...
-
براى خرگوش کوچولوى قصه
دوشنبه 17 تیر 1392 17:15
تو رفته اى و حالا حتی پسرک صدفی هم بهانه گیر شده سراغ خرگوش کوچولوى قصه را از من مى گیرد. دیشب یادگارى ات را در آغوش گرفت و با دلهره ى هرگز ندیدنت، آرام آرام به خواب رفت…
-
آبان...سیزدهمین پرده از نمایشِ دیوانه وارش
شنبه 15 تیر 1392 20:38
-
دنیایی که خدا برایش ساخته بود
سهشنبه 11 تیر 1392 00:44
سرد بود و تاریک... دنیایی که خدا برایش ساخته بود. پسرک اما با خود اندیشید: "من چرا باید اینگونه باشم؟ رنجور و ماتم زده در تمام فصل های سال!" ... خواست کاری بکند. اما چگونه؟ چگونه برخیزد کسى که پاهایش سیزده هزار سال پیش از این یخ زده بود؟! اما او تصمیمش را گرفته بود آری! پسرک برخاست. بی هیچ رمقی... در اشتیاق...
-
بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه 10 تیر 1392 23:21