پسرکان نبردهای نابرابر تنهایی

پسرکان نبردهای نابرابر تنهایی

پسرک بی ال عشق پسر به پسر رنگین کمان همجنس عشق پاک پسران بی ال
پسرکان نبردهای نابرابر تنهایی

پسرکان نبردهای نابرابر تنهایی

پسرک بی ال عشق پسر به پسر رنگین کمان همجنس عشق پاک پسران بی ال

لعنت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاک

 تنهایى چیز عجیبی نیست، همه آدمها تنها میشوند

اما گاهی وقتها تنهاییِ پسرک فوران میکند

آنقدر که از حجم زمین بیشتر میشود

در این لحظات معمولاً میل زیادی به رفتن دارد

کجا!؟ نمیداند! فقط دلش میخواهد برود...

به جهانى که هیچکس در آن نیست و نخواهد آمد...

جهانی بدون سیزده!... خالی از نبردهای نابرابر...

جایی که دست پرتوهای خورشید هم به آن نمی رسد

یک جای سرد... یک جای خاکستری...

آنجا دیگر احتمالاً به آرامش خواهد رسید

چون هیچکس نیست

که انتظار پاره کردنِ گردن آویز تنهاییِ اش را از او داشته باشد

پدر؛ مادر؛ خواهر؛ برادر... پسرک، دلبسته شان نیست اما...

اما نبودنش داغدارشان میکند! 

ادامه مطلب ...

دلتنگ


ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ؟!
ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﺩﻟﺨﻮﺷﯿﻬﺎ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺁﺩﻣﻬﺎﻯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ …
ﻣﻰ ﺁﯾﻨﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺭﻭﻯ ﻟﺒﻢ ﻣﻰ ﻧﺸﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ …
ﻭﻟﻰ ﺩﻟﺘﻨﮕﻰ ﻋﺠﯿﺒﻰ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ …
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ …
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﻰ ﯾﺎ ﻧﻪ …
ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺲ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎﻧﻪ ...
ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻰ …
ﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻰ ﭼﻘـﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕﻰ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﺟﺮﺁﻭﺭ
ﺍﺳﺖ …
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ:
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻪ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻯ ﺩﺍﺭﻯ!
ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ …
ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ می شناﺳﻨﺪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ: ﻧﻔﺴﻬﺎﯾﺖ ﻏﺒﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺗﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ...
ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ؟!
ﺍﺯ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻡ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ؟!
ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﺷﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ؟!
ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻤﯿﮕﺬﺭﺩ...

سیزدهمین روز از دومین ماه پادشاه فصلها...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خوبم....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رضا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرگ


ببین چه زیباست!

مى بینى؟

آنجا نشسته، آرام و باوقار

هیچگاه انقدر به من نزدیک نبوده

چشمانش مرا میخواند

اما...

اما افسوس

یاراى در آغوش کشیدنش در من نیست

و من...

او را مى نگرم

همچون سگى گرسنه و ناتوان

در حسرت بلعیدن استخوان پیش پایش...

بازگشت


...
نتوانست تنهایى اش را تنها بگذارد
دلش با قلب آدمهاى دنیا بیگانه بود
آری! به راستى از جنسِ ظلمت بود؛ از تبار تاریکى 
حتى فرشته هم نتوانست جسدِ بى جان او را روحى تازه ببخشد
فرشته اى که رازش را میدانست
و تنها کسى که دوستش میداشت و سر حرفش هم ماند!
خدایا!
پسرک از تمام پنجره هاى دنیایت متنفر است
پنجره هایى که رو به "امید"، بزرگترین دروغ دنیا باز می شوند 
ادامه مطلب ...