من از خاک نیستم
تو مرا از رنج آفریدى
پس مى مانم و عذاب می کشم
آنقدر مى سوزم که تو هم آتش بگیرى
و مرا با خود ببرى
آن روز، من مى مانم و تو
اما این بار، این من هستم که خیره به چشمانت،
طلب میکنم تمـــــــــــــــام هستى ات را
مى خواهم بدانى آن روز که هستى ام را از من گرفتى،
چشم هایم چگونه خداوندى ات را
التماس مى کرد و جوابى نمى شنید...
آرى! مى مانم و عذاب مى کشم
و تا آن روز
مشتاقانه نظاره گر خودکشى ثانیه ها خواهم بود…