چندت بگفتم اى دل جهان را خبرى دگر استپایان امپراتورى چشمها را بصرى دگر است
فرجام ریزش اشک هاى سرد آسمان
دلبرى کردن خیابان نه، ثمرى دگر است
گیرم که چون پروانه گردش طواف کنى تا به صبح
خورشیدکان عشق را فردا قمرى دگر است
این ناله هاى پیچیده در تنگناى زمان فریاد یالیتنی کُنتُ ترابِ بشرى دگر است
به اندوه شب هاى تار عهد بستن تا به کى
بیشه ى زرد پندار را آخر شررى دگر است
تشویش دل هاى شکسته را آرام، زمزمه ى
أنا عندَ مُنکَسِرة القلوبِ سحرى دگر است
پشت سیاه چشمى پسرکان این روزگار
خود جلوه هاى آشکارِ نظرى دگر است
چیست چاره ى درخت بى ریشه در مرداب
چشم بربند کان جهان را خبرى دگر است