پسری که در اوج خواستن، نخواست
و ۶ ماه اون گناه رو مرتکب نشد
آیا
اون دنیا
۱۸۰ روز بهش اجازه میدن که …؟
«و أنَا أبحَثُ عنِّی؛ وَجَدْتُکَ...»
هنگامی که پیِ خودم بودم تــو را یافتم...
خدایا شرمنده ام که توی کارت دخالت میکنم
اما خودت که می دونی
اینا که چیزی نیست داری باهاش امتحانم میکنی
من امتحان ریاضی تو رو ١٩ شدم
داری امتحان دیکته رو ازم میگیری ببینی چند میشم؟!
بازم شرمنده ها
ولی نمیتونم جلوی خنده م رو بگیرم!
سر از کار چشمات کسی درنیاورد...
دارم این آهنگ محسن یگانه رو گوش میدم...
همیشه دوس داشتم یه خونه داشته باشم
که توش تنهای تنها زندگی کنم
و فارغ از هیاهوی جهان
بی خبر از همه چی
از صبح تا شب
از شب تا صبح
توی خودم باشم.
وقتی هم که خواستم برم بیرون
ماشین تمیزم رو استارت بزنم
کمربندم رو نبندم!
در داشبرد رو هم باز نکنم!
و راه بیفتم
برم توی یه جاده ی باریک و خلوت
کیلومترها برونم
و به تنها آهنگی که توی فلش دارم گوش بدم
اونقدر که خسته بشم
و دوباره برگردم خونه
و باز
از صبح تا شب
از شب تا صبح
توی خودم باشم...
امروز فیلم Boys رو دیدم. هلندی بود. اسم فیلم به زبان اصلی Jongens هستش.
یه باشگاه دو و میدانی هست که پسرا تمرین میکنن برای شرکت در مسابقه دو امدادی.
دوتا رفیق(تام و سیگر) که با هم میرن تست میدن، برای عضویت در تیم چهارنفره امدادی(نوجوانان) انتخاب میشن.
مربی میگه دو تای دیگه هم قبلا انتخاب شدن که اونجا هستن.(تام و مارک)
خلاصه چهارتایی با هم تمرین میکنن
یه روز هم میرن توی رودخونه شنا میکنن و شوخی میکنن
یه روز سیگر با دوچرخه داره میره که میبینه مارک با شرت کنار رودخونه نشسته
میخواد یواشکی راهشو کج کنه که مارک متوجه میشه و بهش سلام میکنه و خلاصه باهم شنا میکنن
آخرای شنا، دستاشونو به یه تنه درخت که توی آب افتاده تکیه میدن.(پوستر فیلم هم همینه)
مارک سیگ رو میبوسه و بعدش سیگ، مارک رو
لباس که میپوشن و از هم جدا میشن، سیگ به مارک میگه: من همجنساز نیستم!
مارک هم میگه: خب معلومه!
بقیه ی فیلم هم کم و بیش اینجوری پیش میره. توی مسابقه ی تیمی هم که اول میشن.
سکانس آخرین سکانس فیلم هم با هم با موتور دارن از کادر خارج میشن.
اگرچه سکانس، چیپ به نظر میاد(!) اما خوش به حالشون که خوب تموم شد...
تو یکی از دیالوگ های اوایل فیلم، وقتی سیگر به مارک میگه: تو چطوری سریع می دوی؟
مارک ج میده: وقتی به هیچ چیزی فکر نمیکنم، سریعتر از همیشه می دَوم...
حتی گاهی بعضی وقتا بعد از مسابقه میفهمم داشتم می دویدم!
پی نوشت:
دانشگده بین خوابگاه و سلف سرویس قرار داشت
پسرک گاهی وقتا که پیاده از خوابگاه به سمت دانشکده میرفت، سر از سلف سرویس در می آورد!
یهو متوجه می شد 300 متر اضافه رفته! و تندتند بر می گشت که به کلاس برسه
هیشکی نمیدونه چرا پسرک اینجوری می شد.
شاید وقتی به هیچ چی فکر نمیکرد، سریعتر از همیشه راه میرفت
شایدم اونقدر غرق رویا بوده که ...
اصلا شاید...
یک خواسته ی کوچک
گاهی آرزو می شود
و شاید محال ..
مثل پخش الهه ی نازِ بنان
از رادیو قدیمی مادربزرگ ..
مثل شنیدنِ دوستت دارم
"یک بارِ دیگر"
از زبانِ تو ...
----------------------
بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای من این است
که #تو ندانی و من دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانیام؛
چیزی درون دلم فرو میریزد
چیزی شبیه غرور..
بابا لنگ دراز عزیزم لطفاً
گاهی خودت را به نفهمیدن بزن
و بگذار دوستت بدارم
من همین که هستی را دوست دارم
حتی سایهات که هیچوقت
به آن نمیرسم!
-----------------------
دیر شد، بازآ
که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوقِ تو
در دل بستهام ...
-----------------------
دیگه فایده ای نداره رفیق! از من جز سکوت، نخواهی شنید. حتی اگه تا ابد از این عاشقانه ها بفرستی