بعضی آدم ها نمی تونن بد باشن
بعضیا یک لحظه هم آدم نمیشن!
ذات عوض نمیشه
پ.ن: اصل بد نیکو نگردد چونکه بنیادش بد است…
سلام پاییز
+ درسته که میگن
هر کسی تو آسمون
یه ستاره داره؟
- آره؛
فقط چیزایی که
نمیتونه متعلق به کسی باشه رو
عادلانه قسمت میکنن!
پسری که در اوج خواستن، نخواست
و ۶ ماه اون گناه رو مرتکب نشد
آیا
اون دنیا
۱۸۰ روز بهش اجازه میدن که …؟
«و أنَا أبحَثُ عنِّی؛ وَجَدْتُکَ...»
هنگامی که پیِ خودم بودم تــو را یافتم...
از بچگی فکر میکردم شهید میشم!
تا همین اواخر هم؛
اما انگار باید بپذیرم که
دلیل مرگ من سکته قلبی خواهد بود...
---> مراقب قلب هاتون باشید
حیفه آدم از سکته بمیره
وقتی براش اسمی انتخاب کردم که سالها دوسش داشتم
و تو رویاهام صداش میزدم
اگرچه خیلی برام اهمیتی نداشت، اما واقعا فکر می کردم بقیه هم خوشون بیاد
یا لااقل مسخره ش نکنن
اما هیچکس از این اسم خوشش نیومد!
هییییییشکی نگفت اسم قشنگیه!
حتی تو روی خودم، گفتن این چه اسمیه!!!!!!!!!!!!!!!
مگه میشه آخه؟!!!
اسمش رو "شغال نجس و پست فطرت" هم میزاشتم بالاخره یکی باید پیدا می شد که خوشش بیاد...
باشه
باااااااااااااااااشه
تمام شوق و ذوق تنها اتفاق خوب پاییز دردناک امسال رو توی نطفه خفه کردید و تبدیل به غم و اندوه جاودانه کردید
گور بابای همتون زباله های غیرقابل بازیافت!
این بی شرفی و حسادتتون
کینه شد تو قلبم
و به خدا قسم که تا ابد از بین نمیره...
نشون دادید اونم مثل خودم مظلومه
بهتر!
حالا ما دو نفریم
دو مظلوم، دو تنها!
اون مال منه
من مال اون
و یه روزی میرسه که واسه خوردن گوه ما دو تا، صف بکشید...
"There is no remedy for love but to love more"
" هیچ درمانی برای عشق وجود ندارد جز عشق ورزیدنِ بیشتر"
سالهاست به این جمله فکر میکنم و بهش اعتقاد دارم
نمیدونم الانم واقعا درسته یا نه
اما بعد از این همه سال
یه چیزی رو میدونم
میدونم که وقتی قلبت و احساست یه چیزی رو میخواد
و تلاش میکنه و تلاش میکنه
More and More...
که بهش برسه و برای همیشه اونو داشته باشه
اما بهش نمی رسه یا بهتر بگم آروم نمیگیره
کم کم خسته میشه
می بُره...
درست مثل کسی که از شدت یه درد وحشتناک
به خودش می پیچه و فریاد میکشه
فریاد میکشه
More and More...
اما فایده ای نداره
خسته میشه
سرّ میشه؛ بی حس میشه
---------------------------------
کاش تنها بودم
کاش یه برگِ زردِ نارنجیِ قرمزِ خیسِ سردِ تنها بودم
مدتهاست دستم به نوشتن نمیره
فقط
فقط خواستم بگم:
دوس دارم همه چیزم رو بدم که
که ف
که فقط
که فقط...
اصلا هیچی
کاش می شد لااقل یه لحظه تنش رو بو کنم
خدایا شرمنده ام که توی کارت دخالت میکنم
اما خودت که می دونی
اینا که چیزی نیست داری باهاش امتحانم میکنی
من امتحان ریاضی تو رو ١٩ شدم
داری امتحان دیکته رو ازم میگیری ببینی چند میشم؟!
بازم شرمنده ها
ولی نمیتونم جلوی خنده م رو بگیرم!
سر از کار چشمات کسی درنیاورد...
دارم این آهنگ محسن یگانه رو گوش میدم...
همیشه دوس داشتم یه خونه داشته باشم
که توش تنهای تنها زندگی کنم
و فارغ از هیاهوی جهان
بی خبر از همه چی
از صبح تا شب
از شب تا صبح
توی خودم باشم.
وقتی هم که خواستم برم بیرون
ماشین تمیزم رو استارت بزنم
کمربندم رو نبندم!
در داشبرد رو هم باز نکنم!
و راه بیفتم
برم توی یه جاده ی باریک و خلوت
کیلومترها برونم
و به تنها آهنگی که توی فلش دارم گوش بدم
اونقدر که خسته بشم
و دوباره برگردم خونه
و باز
از صبح تا شب
از شب تا صبح
توی خودم باشم...
خدایا میخوای به حساب ناشکری بزاری بزار
به حساب بچگی و کم حوصلگی بزاری بزار
به حساب هرررررر چی میخوای بزاری بزار
فقط بگو کی نوبت من میشه
دیگه بهشتتم نمیخوام
جهننننننننننمم میام
فقط منو از دست این آدمات نجات بده
التماس میکنم بزار بیام پیش خودت
هرکاری باهام میکنی بکن
تو رو به این آخرین روز ماه رمضون قسم همین الان جونمو بگیر و خلاص
امروز فیلم Boys رو دیدم. هلندی بود. اسم فیلم به زبان اصلی Jongens هستش.
یه باشگاه دو و میدانی هست که پسرا تمرین میکنن برای شرکت در مسابقه دو امدادی.
دوتا رفیق(تام و سیگر) که با هم میرن تست میدن، برای عضویت در تیم چهارنفره امدادی(نوجوانان) انتخاب میشن.
مربی میگه دو تای دیگه هم قبلا انتخاب شدن که اونجا هستن.(تام و مارک)
خلاصه چهارتایی با هم تمرین میکنن
یه روز هم میرن توی رودخونه شنا میکنن و شوخی میکنن
یه روز سیگر با دوچرخه داره میره که میبینه مارک با شرت کنار رودخونه نشسته
میخواد یواشکی راهشو کج کنه که مارک متوجه میشه و بهش سلام میکنه و خلاصه باهم شنا میکنن
آخرای شنا، دستاشونو به یه تنه درخت که توی آب افتاده تکیه میدن.(پوستر فیلم هم همینه)
مارک سیگ رو میبوسه و بعدش سیگ، مارک رو
لباس که میپوشن و از هم جدا میشن، سیگ به مارک میگه: من همجنساز نیستم!
مارک هم میگه: خب معلومه!
بقیه ی فیلم هم کم و بیش اینجوری پیش میره. توی مسابقه ی تیمی هم که اول میشن.
سکانس آخرین سکانس فیلم هم با هم با موتور دارن از کادر خارج میشن.
اگرچه سکانس، چیپ به نظر میاد(!) اما خوش به حالشون که خوب تموم شد...
تو یکی از دیالوگ های اوایل فیلم، وقتی سیگر به مارک میگه: تو چطوری سریع می دوی؟
مارک ج میده: وقتی به هیچ چیزی فکر نمیکنم، سریعتر از همیشه می دَوم...
حتی گاهی بعضی وقتا بعد از مسابقه میفهمم داشتم می دویدم!
پی نوشت:
دانشگده بین خوابگاه و سلف سرویس قرار داشت
پسرک گاهی وقتا که پیاده از خوابگاه به سمت دانشکده میرفت، سر از سلف سرویس در می آورد!
یهو متوجه می شد 300 متر اضافه رفته! و تندتند بر می گشت که به کلاس برسه
هیشکی نمیدونه چرا پسرک اینجوری می شد.
شاید وقتی به هیچ چی فکر نمیکرد، سریعتر از همیشه راه میرفت
شایدم اونقدر غرق رویا بوده که ...
اصلا شاید...
مدتهاست که دیگه هیچی دلم رو خوش نمیکنه
واقعا هیچی! حتی...
مدتهاست که از اون دنیای لعنتی جدا شدم(مثلا)
هم پشیمونم هم سرگردون هم میترسم که برگردم...
تو همه ی سالهای دور از دنیای شما آدمها،
فوتسال دوای دردها و جانشین تنهایی های من بوده
اما مگه اون بیچاره چقدر میتونه پا به پای پسرک، زجر بکشه؟؟
مدتهاست حالم خوب نیست
دکترها بهش میگن افسردگی
من بهش میگم زندگی در دنیای لعنتی
هرچی که هست، حال خوبی نیست...
برای خودم هیچ آرزویی نکردم
حتی برای پسرک هم هیچی نخواستم...
فقط برای تو دعا کردم
و برای اون
ب غ ض
ل ع ن ت
حالا که من
با همه ی ضعف و خستگیم
سیزده هزارسال تمام
با لشکر ستمگری به نام "تو" جنگیدم و جنگیدم
تا شکستش دادم،
پرچم دوستی بالا می بری؟؟!
دیگه برام مُردی
بزار برات مُرده باشم ای "تو" ی لعنتی
the answer is yes! and there is nothing wrong in it
When a child is born, the brain of both girl child and boy child is the same (it works in same manner) and over the period of time the brain starts developing itself. So if the brain of boy develops slightly less than intended , then the boy thinks slightly like females and starts liking a boy . Likewise, if the brain of girl is slightly more developed, then she thinks slightly like a boy and she starts liking a girl. This explains why we have gays and lesbians.
نظرتون؟؟
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود
نرو...
پاییز داره میره همتون خوشحالید آره؟!
یادتون رفته وقتی که صدای پاهاش میومد
سر از پا نمی شناختید؟
یادتون رفته رنگین کمون برگها رو؟؟
یادتون رفته سلفی گرفتن با درختهای رنگارنگ رو؟
خیالی نیست
برید مهمونی و شب نشینی؛ جشن بگیرید و
من رو با پاییز خودم تنها بزارید ...
بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم!
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکولای غمگینی که من بودم
درد عشقی کشیده ام که فقط
هرکه باشد دچار می فهمد
مرد معنای غصه را وقتی
باخت پای قمار می فهمد
بودی و رفتی و دلیلش را
از سکوتت نشد که کشف کنم
شرح تنهایی مرا امروز
مادری داغدار می فهمد
"احببتک بکل الطرق
و اولها الصمت"
"به همه روش ها دوستت داشتم
و اولینشان سکوت بود"
من سیزده روزه که آبانم...
کاش می شد به دنیای لعنتی خودم برگردم
نه نه غلط کردم تحملش رو ندارم
ولی پذیرفتن این حقیقت که فریب خوردم هم برام سخته
چیکار کنم خداااااااااااااااااااا؟
هه! اگه داد زدن فایده داشت، حال و روز من، الان این نبود
یادمه یه جایی خوندم که مقام صبر انقدر بالاست که حتی
بعضی از شهدا توی بهشت بهش غبطه میخورن!
من تو زندگیم هیچوقت صبر نکردم. اون جاهایی هم که دست دست کردم، از صبوریم نبوده بلکه از ترسم بوده!
اما بعد از اینکه بخاطر پسری که هرررشب سه ساعت باهم چت میکردیم و شعر میفرستادیم و ... داغون شدم، صبر پیشه کردم! نه از روی ترس، بلکه از روی آگاهی و البته حفظ غرورم(غرور هم بعضی وقتا چیز خوبیه)
نتیجه ی صبر رو واقعا میشه دید اما بعدش باز هم باید صبر کرد!
مثل آخرین دیالوگ اون فیلم لعنتی که میگه:
You have to wait for someone naked
!And then you have to wait some more
هلیا!
به یاد داشته باش که یک مرد،
عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که
میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد،
آنچه فدا کردنیست فدا میکند،
آن چه شکستنیست میشکند و آنچه را
تحملسوز است تحمل میکند، اما؛ هرگز به
منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود.
آی آدما!
اشکال نداره.
اصلاً ته تهش اینه که تا زنده ام زجر میکشم
مگه من چندسال دیگه زنده ام؟ تا ابد که اینجوری نمی مونه
بالاخره مرگ، راحتم میکنه
با رفتن من از دنیای شما، اینجا هم بسته میشه.
فشارم بده
بچسبان به دیوارهایی از اندوه و شک
که با استخوانهای ما ساختند
لبم را بِمَک!
فشارم بده
بچسبان به تختی
که از نیمهاش مرزها رد شدند
سراسر غریزه
بدون کلیشه
به چشمان من زل بزن ای رفیق همیشه!
اگر دوستان بد شدند
فشارم بده
بچسبان به متن خیابان
که خونی ست
کبودم کن از بوسه و ردّ دندان
یکی شو به ابعاد من باز پنجه به پنجه
مرا غرق در اشکِ خوشحالیام کن
مرا خالیام کن
از این زل زدنهای دائم به کابوس زندان
از آن خاطرات شکنجه
از این حسّ پنهان
که نه میتوانم بگویم نه اینکه نگویم
فشارم بده
بچسبان به این مبل که روی آن فیلم دیدیم
به آن صندلی که تو رویش نشستی و تا نیمهشب شعر خواندی
به این فرش کهنه
که پاهای مست من و تو بر آن رقص کردند
نفسهات را جیغ کن از سکوت تن من
بچسبان خودت را به پیراهن من
پُر از خون شو از فرط بوسیدن من
فشارم بده
بچسبان، بچسبان به آغاز تاریخ
که ما عاشق هم شدیم
بچسبان و جانِ دوباره
به خاکسترِ خاطراتم بده
از این روزهایی که تکرار تقویم هستند در متنِ عادت
از این قرصهایی که هر هشت ساعت
که هر هشت ساعت
از این با هر آهنگ بر شانهی بیکسی گریه کردن
از این توی مترو، اتوبوس یا تاکسی گریه کردن
از این ماسک بر صورتم: عکس لبخند!
از این دوستانی که هستند!!
از این بند
نجاتم بده
فشارم بده
بچسبان...
امروز صبح بیدار شدم دیدم اول پاییزه!
بی وفا خواندمت از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
------------
پ.ن: این شعرها هم دردی رو از کسی دوا نمیکنه داداش
١٥ روزه که جواب هیشکیو ندادم.
هر دو عشق، ممنوعه.
برای من همه عشقها ممنوعه. حتی عشق به ...
١٣٠٠٠ سال هم که بگذره، جز سکوت چیزی نخواهید شنید
یک خواسته ی کوچک
گاهی آرزو می شود
و شاید محال ..
مثل پخش الهه ی نازِ بنان
از رادیو قدیمی مادربزرگ ..
مثل شنیدنِ دوستت دارم
"یک بارِ دیگر"
از زبانِ تو ...
----------------------
بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای من این است
که #تو ندانی و من دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانیام؛
چیزی درون دلم فرو میریزد
چیزی شبیه غرور..
بابا لنگ دراز عزیزم لطفاً
گاهی خودت را به نفهمیدن بزن
و بگذار دوستت بدارم
من همین که هستی را دوست دارم
حتی سایهات که هیچوقت
به آن نمیرسم!
-----------------------
دیر شد، بازآ
که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوقِ تو
در دل بستهام ...
-----------------------
دیگه فایده ای نداره رفیق! از من جز سکوت، نخواهی شنید. حتی اگه تا ابد از این عاشقانه ها بفرستی
آنسوی کویر، کرکسی ها
با نیت آشیانه رفتند
آنان که عیار ِ یار بودند
از پشت مرا نشانه رفتند
وقتی قلم اهل سود باشد
بر خاج و صلیب مانده شعر است
چشمی به وفات واژه تر نیست
چیزی که غریب مانده شعر است
دور و بر صفحه حلقه بستید
تا شعر شدم قلم شکستید
پرواز شدم قفس کشیدید
تا حرف زدم به فحش بستید
از حنجره های بغض خورده
آواز شدم گلو گرفتید
صد بار به جمله باز گشتم
رو کردم و باز رو گرفتید
بر عهد عتیق خویش هستم
هر چند دلم هزار چاک است
مادر عطشی رکیک دارم
اما دهنم هنوز پاک است
خیلی وقت بود
که دلم اینجوری نشکسته بود
خدایا!
میخوای دوباره برگردم به اون دنیای لعنتی؟؟؟
میخوای باز عاشق پسرک خودم بشم؟؟؟
باز شروع کردی؟؟؟؟
جواب بده
برگردم؟؟؟؟؟
بعد از تــو الکل خورد من را… مست خوابیدم
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم
بعد از تو لای زخــــــــــم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم
خاموش کردم توی لیوانت خدایـــــــــم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بـــر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکـــولای غمگینی کـــــه من بودم
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بـــود
تنهایی ام محکوم به سـ-کس گروهی بود
سیگار بــــــا مشروب بــا طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی
…
تنهــــــایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی
لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم
بـــــاور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم
پشت ِ سیاهی هــــای دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود