"Love is Love"
همین گزارهی کوتاه، ساعتها بلکه روزها و سالها حرف پشتشه
میشه مدتها بدون پلک زدن(!) بهش فکر کرد و صدها سوال و جواب با کلّی استدلال و استنتاج و استقرا و … از توش درآورد
کاری که من بارها کرده ام…
اولین و بنیادی ترین سوال اینه:
"?Is really love is love
دوس داشتی نظر بده
Love him and let him love you
Do you think anything else under heaven really matters?!
دیشب فکر مرگ اومد سراغم
یهویی و ناغافل
یه لحظه حس کردم مرگم خیلی نزدیکه
دلهره آور بود
مثلاً چشماتو ببندن و بگن راه برو
و تو فکر میکنی که قدم بعدی، زیرپات یهو خالی میشه
و به یه دره ۱۸۰۰ متری سقوط میکنی!
ترسناک بود
غم تمام سهم من گردید
از تو اى زخم دیرینه، اى دنیا
با طنابى که دور حلقم بود
جان ستاندى و نمرده ام اما
من نمردم این حال خوبى نیست
در سرت نقشه ها فراوان است
من شنیدم از گفتگوى ده خنجر
یوسف اندر قعر چاه ارزان است
کینه از سقفِ چاه آویخته
بغضهایى ناشکیب و بحران زا
قلبهایى مریض و خشکیده
ربنا آتنا... ابر باران زا
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
«گروس عبدالملکیان»
اندوه
سی سالگی دوچرخه پیتونِ گوشه انباری است
که بغضش را
هرقدر هم که بزرگ باشد
قورت می دهد!
و حسرت
زانوهای دوچرخه ای است که درد می کند!
"ل ع ن ت"
شما میگید عشق
من بهش میگم حس لعنتی
اگرچه حس لعنتی واقعا هم با عشق(همونیکه همه به نوعی تجربهش کردن) فرق داره اما میخوام یه چیز دیگه بگم.
آدما با نگاه عاشق میشن. غیر از اینه؟
حالا هستن کسایی که مثلا شیفتهی رفتار، شخصیت، دانش یا حتی هنر طرف میشن و یهو میبینن راستیراستی عاشق شدن! اما عموماً «زیبایی» دلیل پیدایش عشق هستش.
این «حس لعنتی» اما یه کم فرق داره
این حس، با یک «رایحه»/«scent» به سراغت میاد.
یعنی چی؟
یعنی …
بیخیال
ل ع ن ت
دارمت یا ندارمت؟! سخت است
با دلی تکهپاره گریه کنم
یا بمان یا برو... نمیخواهم
بعد از این نیمهکاره گریه کنم
نگرانم برای بال و پرت
زخمهای تنم فدای سرت
تو برو با خیال راحت تا
با تنی پارهپاره گریه کنم
"مرگ ما را جدا نخواهد کرد"
نکند مرده ای... زبانم لال
زنده شو من دلم نمیخواهد
روی این سنگواره گریه کنم
دوستم داری و نمیمانی
دوستت دارم و نمیخواهی
بروم یا بمانمت؟! نگذار
بین این استخاره گریه کنم
با کسی که نمانده خوشبختم
آن کسی را که رفته میخواهم
چند قرن از تو بگذرد خوب است؟!
آه چندین هزاره گریه کنم؟!
بغض نشکسته...آه بیباران
آسمان گرفتهی تهران
غربتِ در وطن... رهایم کن
غرق در استعاره گریه کنم
دارمت یا ندارمت؟! تلخ است
فکر کردن به این که فردا را
در خیابان میان مردم شهر
خانه را تا اداره گریه کنم
قبل رفتن فقط بگو که چرا
هرکسی را که زخممان بزند
بیشتر عاشقانه میخواهیم؟!
بغلم کن دوباره گریه کنم...