ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خدایا به یاد آور!
من یک پسرم
پسری که دوست داشتن را در نگاه پسری دیگر برایش معنا کردی…
خدایا به یاد آور
لحظه هایی که اندیشیدن به چشم هایش را
برایم دردناک ترین شکنجۀ دنیا ساخته بودی...
خدایا به یاد آور
زجّۀ پلک های خسته ام را
که دیگر یارای برخاستن از مردابِ چشم هایم را نداشتند...
خدایا به یاد آور
روزهایی که «مرگ را می نگریستم
چونان سگی گرسنه و ناتوان
در حسرتِ بلعیدن استخوانِ پیشِ پایش»
و تو تنها تماشا می کردی...
خدایا به یاد آور
خانه ای را که هرگز با من سخن نگفت
خانه ای که خشت خشتِ دیوارهایش را
با دستان خیال خودم ساخته بودم...
و به یاد آور
رقص مرگِ گرگ های بی رحم را
گِردِ پسرکان نبردهای نابرابر تنهایی...
اینک اما در پیشگاه تو
و با قلبى لبریز از این حس لعنتی
چشم هایم را فرو می بندم
و تک تکِ پسرانِ دنیایت را
برای همیشه در گورستان خیالم دفن می کنم حتی...
.
.
.
حالا نوبت توست
تمام سه نقطه های این مرثیه خاموش را برای همیـــشه دفن کن.